پیش از این گفتیم و نوشتیم که مینویسیم تا معنایی از بودن خود را فریاد کنیم و به دیگران بگوییم که ما هستیم و که هستیم و چه در سر و اندیشه داریم. در آنجا نوشتن، نمودی از بودِ ما بود و راهی برای اثبات وجود ما.
اکنون از نگاهی دیگر، به فلسفهی نوشتن مینگریم. در این جا، نوشتن بهانهای برای ماندگارسازی خود است. از این دید، در دل هزارتوی نویسنده و نوشته، درد جاودانگی را میتوان حس کرد. خارخارِ ماندن و چگونه ماندن، او را به سمت قلم و نوشتن میکشاند. سوار بر مرکَب قلم به سوی اقلیم روشنی و روشنان میتازد و از هرچه تیره دلی و تاریکی است؛ دو اسبه میگریزد.
نویسنده مینویسد تا خود را به سرزمینِ نامیرایان و انوشه روانان پیوند بزند. درد نهانخانهی نویسنده، همان تلاشی است که «گیلگمش» به راهنمایی«اوتنا پیشتیم(=نوح)» در جهان اسطورهای سومریان باستان میکند تا به کیمیایی دست یابد که از مرگ برهد؛ کوششی برای رسیدن به جاودانگی و رهایی از مرگ و فراموشی.
به سخنی دیگر، نوشتن، امتداد بخشیدن به زندگی در بیکرانه است. گسستن خطِ زمان کوتاه و باریک است و پیوستن به فرا زمانِ نا پیدا کران. مینویسیم تا خود را از این تارو پودِ بندیِ زمان و مکان بگسلیم و از تنگنای ظرف مکان و زمان برهانیم.
دردِ جاودانخواهی و انوشگی است که خواهش و کششِ نوشتن را در ما برمیانگیزد. پس مینویسیم تا در فراسوی ابر زمانه و بی زنگار و غبار تاریخ، بمانیم.